گل یخ
خواب بودم من به خلوت،خواب خواب فارغ از افسون اب و باد و خاک و افتاب ماده ببری امد و بر هر دو چشمم لیس زد من دویدم رو به صحرا تا بپرسم راز خوابم را لاله ای از دور بانگ هیس زد ایستادم چشم در چشم سراب خاک با بهت نگاهم طرح یک تندیس زد
نوشته شده در پنج شنبه 91/12/10ساعت
11:4 عصر توسط محیا نظرات ( ) | |
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |